"اگر سوءتفاهم یا واهمهای از این کلمه دارید بهجای اتکا به روایت رسانههایی که عمری است اخبارمان را تحریف و روند رسیدن اطلاعات به ما را مهندسی میکنند، از گوگل استفاده کنید. خودتان تحقیق کنید و اگر فمینیسم همان فرقه عقدهگشایانه مردستیز و خانمان براندازی بود که در گوش ما خواندند، باز آن را پس بزنید".
وی در جای دیگری از این متن اینطور نوشته است: "من و همسرم هر دو شاغلیم، هر دو درآمدمان را برای زندگیمان خرج میکنیم، هر دو در بزرگ کردن فرزندمان نقش برابر داریم، و هر دو بخشی از نظافت خانه را هم بهعهده میگیریم. به این دلایل من خودم را قطعاً فمینیست میدانم".
در ارتباط با این موضوع و مواردی که خانم علیدوستی مطرح کردهاند، اشاره به نکات ذیل میتواند سودمند باشد:
اولاً: روشن است که اطلاعات خانم علیدوستی بانوی توانمند کشورمان در حوزه بازیگری، در مسائلی مثل فمینیسم و امثالهم در حد یک جستجو در گوگل است و ایشان نسبت به این معارف و مفاهیم آشنایی عمیق و کاوشگرانهای ندارند. البته این مسئله برای فردی که هنر و تخصص اصلیاش بازیگری است طبیعی است و انتظار بیش از این بهدور از انصاف است.
اما بهخلاف مرقومه خانم علیدوستی، فمینیسم تعریف واحد و ثابتی ندارد و بهعبارت بهتر دایره و دامنه مفاهیم ذیل این جنبش و خواستهها و مطالبات آن معین، مشخص و چارچوببندی شده نیست، علت این است که اساساً فمینیسم یک مکتب معرفتی نیست بلکه یک پدیده و بهعبارت بهتر حرکت (Movement) اجتماعی آغاز شده در قرن هجدهم و نوزدهم و تقریباً همزمان با انقلاب کبیر فرانسه در واکنش به تحقیر زن در جامعه غرب است.
کافی است به شعارهای اصلی انقلاب فرانسه توجه کنید: آزادی، مساوات و همبستگی، «تالیران» که شاید، بهترین تاریخ و نقادی انقلاب فرانسه را تهیه کرده مینویسد تا کسی در انقلاب مشارکت نداشت، نمیتواند بهفمد که معنای حقیقی این شعارها چیست. وی مینویسد: آزادی در امور شهوانی، مساوات در حقوق و امور زن و مرد و تعامل مدنی (بهجای درگیری) اصل بوده نه تساوی مالی و ثروتی! سپس به تشریح مفصل "سالون"های روشنفکری پاریس که توسط حاکمان سرشناس به محل و محفل انقلابیون فرانسه تبدیل شده بود، میپردازد.
علیرغم آنچه امروز تصور میشود، در طول تاریخ، زنان در غرب وضعیتی نزدیک به اسفناک داشتهاند. زن در دورهای جزو تملکات مرد محسوب میشد و اگر مرد میمرد، زن را نیز همچون بخشی از داراییهایش با وی به خاک میسپردند. بهخلاف تصورات، زنان در غرب کمتر از یک قرن پیش اساساً حق رأی هم نداشتند.
برخی از مهمترین دلایل وجود چنین وضعیتی را به تصویر زن در میراث یهودی و مسیحی مرتبط میدانند. زن در این میراث، سرچشمه خطا است، چرا که او آدم را فریفت تا از آن درخت بخورد و این چیزی است که در کتابهای دینی تحریف شده آنان اشاره شده است. هنگامی که حوا این عمل را انجام داد خداوند در نهایت حکم به برتری مرد بر وی داد و پس از آن احکام و اوصاف دیگری بر زن بار شد مانند این که زن شیطان و ملعون است و این که او روح ندارد تا بهوسیله آن به بهشت راه یابد بلکه بیشتر وارد جهنم میشود و نیز هیچ فضیلتی ندارد که بهواسطه آن وارد بهشت شود.
بر همین اساس، پس از قرون وسطی و در عصر موسوم به روشنگری، گروهی از زنان در غرب در اعتراض به سرکوب و نفی حداقلهای حقوق اجتماعی خود، از جمله حق رأی، حق مشارکت اجتماعی و ... جنبشی به راه انداختند تا این حقوق خود را به چنگ آورند، با این حال بهدلیل نداشتن بنیانهای نظری روشن، هیچگاه مشخص و تعیین نشد که حدود و ثغور این حقوق چیست و تا کجاست.
ثانیاً: برخی محققان سعی کردهاند تسامحاً با این پیشفرض که فمینیسم بنیاد معرفتی و ریشه نظری هم دارد، آن را به 2 دسته فمینیسم حقوقی و فمینیسم فلسفی تقسیمبندی کنند؛ با این حال ماحصل این تقسیمبندی هم چیزی عاید خانم علیدوستی نمیکند، چرا که در هر دو حالت ادعای ایشان منتفی میشود. فمینیستهای حقوقی با این استدلال که در طول تاریخ نسبت به زن ظلم و حقوقش نقض شده است، خواهان دادن «نقشهای مشابه» مردان به زنان هستند. این فمینیستها میگویند مردان در طول تاریخ برخی نقشها را به خود اختصاص داده و زنان را از کسب آن محروم کردهاند. اما منتقدان با بازگرداندن این ادعا به پیشفرض نظری آن بهدرستی میگویند این مطلب بیش از آنکه در مدح زن باشد، «تحقیر مضاعف» این جنس است. چرا که در این دیدگاه، مرد «اصل» قرار میگیرد و سعی میشود زن به مرد تشبّه یابد؛ بدین ترتیب این فمینیستها بدون آنکه خود بدانند، با تحقیر جنس زن، مرد را به وی برتری داده و خواهان مشابهسازی زن به مرد میشوند.
فمینیستهای فلسفی هم که در چارچوب پارادایم پستمدرنیسم تعریف میشوند، اساساً بنیانهای نظری یک جنبش «ضد مرد» را پایهگذاری میکنند. ادعای کلی این فمینیستها آن است که جهان تاکنون «مردانه» اداره شده و اینهمه مفسده و هرج و مرج و بیعدالتی نتیجه اداره شدن جهان توسط مردان در طول تاریخ است، بنابراین از این پس جهان را باید به زنان سپرد تا بسازند از نو عالمی! لذا این نحله در بطن خود، گرایشهای ضدمردانهای دارد؛ در حالی که خانم علیدوستی اساساً نسبت به این قرائتها از فمینیسم بیاطلاع است.
ثالثاً: در یک تقسیمبندی، فمینیسم را به فمینیسم لیبرال، فمینیسم مارکسیستی، فمینیسم سوسیالیستی و ... نیز تقسیمبندی میکنند. با توجه به هژمون و برجسته بودن لیبرالییسم در غرب و به حاشیه رفتن مارکسیسم و امثالهم، فمینیسم غالب در غرب نیز در حال حاضر از جنس فمینیسم لیبرال است.
همانطور که گفته شد فمینیسم حد و مرز روشنی ندارد و در عصر حاضر دامنه مطالبات آن از یک حق رأی ساده تا خواستهای همچون "حق سقط جنین" را در بر میگیرد. گروهی از فمینیستها میگویند بهعنوان مثال اگر زنی 8ماهه باردار بود و مثلاً میل به مسافرتی داشت و این جنین مانع و مزاحم او بود، این حق اساسی اوست که بتواند آن را سقط کند. اتفاقاً برخی کارشناسان میگویند نشانهای که بهروی دست خانم علیدوستی حک شده بود، بدون آگاهی ایشان، بیش از هرچیز به چنین گروههایی ارجاع دارد تا اصل فمینیسم.
حمایت از اقدام ضدانسانیای همچون «سقط جنین» با بنیانهای لیبرالیسم تا حد زیادی همخوانی دارد. خانم علیدوستی در چند جای متن خود که گزیدهای از آن در ابتدای این مطلب بازنشر شد، بدون اطلاع از لوازم ذاتی مفهوم «فردیت»، چندین بار به آن اشاره و از آن دفاع کردهاند. فردیت در اندیشه لیبرالیسم که فمینیسم لیبرال نیز بخشی از آن است، بهمعنای اهمیت دادن به تفرد انسان نیست. «فردیت» ترجمهای سردستی از اندیویژوالیزم (Individualism) است؛ اندیویژوالیزم پایه و اساس لیبرالیسم؛ و فمینیسم لیبرال، فمینیسمی در چارچوب اندیویژوالیزم و فردیت است.
اندیویژوالیزم به این معناست که نه «بیرون» از فرد، نه «مقدم» بر فرد و نه «فراتر» از فرد هیچ مرجعی برای ارزشگذاری به اعمال و رفتارهای فرد وجود ندارد؛ و این فرد و تمایلات و خواست و منافعش است که تعیین میکند چهچیزی خوب است و چهچیزی بد، لذا هر «دگر»ی غیر از فرد و بیرون از «فرد» در حاشیه قرار میگیرد و بر همین اساس تعهد و توجه به دیگری از موضوعیت «تهی» و مفاهیمی همچون ایثار و ... بیمعنا میشود. حتی در لیبرالیزم، احترام به آزادی دیگری هم به این علت مورد توجه قرار میگیرد که او متقابلاً آزادی تو را سلب نکند، نه اینکه آزادی دیگری برای تو اصالت داشته باشد، لذا تنها آزادی اصیل و تنها حق اصیل، آزادی تو و حق توست.
با این مبانی نظری، ایثار یک مادر برای جنین خود، بیمعنا میشود، لذا مطالبه حق سقط جنین، در چارچوب فمینیسم لیبرال معنادار میشود؛ اینها مسائلی است که بعید است یک سرچ گوگلی بتواند از پس روشنکردن آن برای خانم علیدوستی برآید.
رابعاً: یکی از مدعاهای پرتکرار فمینیستها، «تساوی جنسیتی» زن و مرد و اصرار بر «تشابه» مسئولیتها، حقوق و تکالیف آنهاست. غفلت از «تفاوتهای جسمی» نقطه ضعف مهمی برای فمینیستها است. خانم علیدوستی هم در متنی که بدان اشاره شد نوشته است: "فمینیسم یعنی حق هر انسان فارغ از جنسیتش، این است که فردیتی داشته باشد و طبق آن زندگیای را که دوست دارد، برگزیند." خانم علیدوستی میخواهد انسانها را فارغ از جنسیتشان و چگونگی بافت جسمی و جنسیشان، مسئولیت، تکلیف و حقوق بپذیرند.
برای روشنتر شدن موضوع مثالی میزنیم: ایشان قطعاً تأیید میفرمایند که 9 ماه بارداری و حمل جنین یکی از سختترین وظایف مادری است؛ حال ایشان اصرار دارند تفاوتهای جنسیتی در تقسیم نقش و وظایف برای زن و مرد نادیده گرفته شود. پیشفرض این سخن آن است که اساساً این جور «نادیدهگرفتن چیزهایی که هست»، برای انسان «شدنی» است؛ اما یک سؤال اساسی در این میان نادیده انگاشته میشود، بخش مهمی از وظایف و نقشهای متفاوت زن و مرد در یک زندگی سالم خانوادگی، به تفاوتهای بیولوژیک زن و مرد مربوط است و اتفاقاً همین تفاوتهای جسمی است که منجر به ایجاد تفاوت در نقشها و وظایف میشود، بداهتاً مشخص است که همه تقلاهای نظری برای تغییر این تمایزهای بیولوژیک، راه به جایی نخواهد برد. فقط کافی است به مسئله فرزندآوری که اساساً مسئلهای جسمانی است و منجر به ایجاد تفاوتهایی عمیق در نقشهای زن و مرد در خانواده میشود دقت کنیم تا متوجه شویم که راه نقض گزاره عدمتفاوت در نقشهای زن و مردی، چقدر ساده است.
خامساً: خانم علیدوستی در متن فوقالذکر گفتهاند: "من و همسرم هر دو شاغلیم، هر دو درآمدمان را برای زندگیمان خرج میکنیم، هر دو در بزرگ کردن فرزندمان نقش برابر داریم، و هر دو بخشی از نظافت خانه را هم بهعهده میگیریم؛ به این دلایل من خودم را قطعاً فمینیست میدانم".
درحقیقت ایشان تصور کردهاند اگر معتقد باشیم مرد باید در کار خانه کمک کند و یا در بزرگ کردن فرزند نقش آفرینی جدی داشته باشد ضرورتاً باید فمینیست باشیم، چون هیچ مکتب دیگری چنین حقوقی را برای زن به رسمیت نمیشناسد!
این پیشفرض هم سادهانگارانه و احتمالاً از سر کماطلاعی است. اولاً همانطور که اشاره کردیم، فمینیسم حقیقتاً این نیست؛ ثانیاً حقوقی که اسلام برای زن برشمرده، دهها مرتبه بالاتر از این چیزی است که خانم علیدوستی فرمودهاند. بنابراین چه اصراری وجود دارد که بهجای چنگ زدن به اسلام، به فمینیسم متوسل شویم؟
کارول گیلیگان Carol Giligan که از متفکران معروف جریان فمینیستی در دهه 80 و 90 غرب است، در کتاب بسیار معروف و تأثیرگذارش "یک صدای دیگر" A Diffrent Voice تز جالبی را در همان سپهر سکولار ــ لیبرال عرضه میکند: میگوید بهجای بنای مبانی اخلاقی رفتار بر اساس عدالت (که عمدتاً مردانه است!) باید اساس توجه و مسئولیت (care) را قرار داد آنگاه مساوات رنگ میبازند و هر جنسی توجه مناسب خود را طلب میکند.
خانم علیدوستی بهجای تمسک به لالاییهای محلی برای فهم ریشهای فرهنگ اسلامی بهتر است توجه کنند که اسلام با در نظر گرفتن تفاوتهای ساخت زن و مرد، عزت فوقالعادهای برای جنس زن در نظر گرفته است. زن طبق اسلام ریحانهای است که اساساً وظیفهای برای کار در منزل ندارد و حتی میتواند برای کاری که در منزل انجام میدهد از همسر خود طلب مزد کند. اسلام مرد را بهشدت به کار در منزل توصیه کرده و هیچ گزارهای در این دین مبنی بر اینکه کار منزل بهعهده زن است وجود ندارد. این مسئله درباره نگهداری و تربیت کودک هم صدق میکند.
مرتبت زن در اسلام بهاندازهای است که پیامبر اسلام میفرمایند بهشت زیر پای مادران است. چنین تعابیری هیچگاه درباره نوع مردان به کار گرفته نشده است. در حدیث قدسی هم آمده است که اگر فاطمه(س) نبود نهتنها پیامبر و امیرالمؤمنین، بلکه کائنات هم آفریده نمیشدند، یعنی بهانه خلقت کل کائنات، وجود زنی بهنام فاطمه(س) است.
سادساً: یکی از نقاط ابهام، ریشه چنین موضعگیریها و اظهاراتی از سوی برخی شخصیتهای فرهنگی و هنری کشورمان است. غالباً تصور میکنیم این بیانات ریشه معرفتی دارند و گوینده از سر آگاهی عقلی و اعتقاد قلبی چنین مطالبی را به زبان میراند، اما حقیقت آن است که در این موارد بیش از کنکاش در مبانی نظری محض، باید روانشناسی معرفت و جامعه شناسی معرفت را دخیل کرد. حقیقت آن است که ارجاع دادن یک سری خواستههای متوسط زنانه به دفاع از فمینیسم ــ که از قضا در دین اسلام به بالاتر از آن تأکید شده ــ ریشه در شیفتگی ناآگاهانه در برابر غرب دارد. برخی در جامعه ایران و متأسفانه بیشتر در بین گروه موسوم به نخبگان تصور میکنند اگر بخشی از کره خاکی از نظر تکنولوژی که در حوزه «عقل ابزاری» و اینسترومنتال است پیشرفته بود، لزوماً باید به آنچه عقل نظری او در سایر جنبهها حکم کرد و هرچه او «بافت» باید معتقد بود، در حالی که اینچنین نیست و این حوزهها متفاوت از یکدیگرند، لذا قائل بودن به یک رابطه علّی میان پیشرفت تکنیکی با پیشرفتهبودن در حوزه علوم انسانی و عقل محض، پیشفرض سادهانگارانهای است.
مسئله دیگر آن است که تصور میشود برای معتبر و محترم بودن باید به مفاهیم و نمادهای غربی تکیه زد، البته با تأسف باید گفت چنین تصوری چندان هم دور از واقعیت نیست، بخشی از جامعه ایران (عموماً از طبقه متوسط به بالا) بهدلایلی که پرداختن به آن در حوصله این متن نیست، برای فرهنگ غرب مرجعیت مثبت قائل است، لذا هرچه بهنوعی به فرهنگ غرب مرتبط شود، خود به خود معتبر میشود، حتی اگر مفاهیم میانتهی و مبتذلی همچون فمینیسم و امثالهم باشد.
در پایان باید اشاره کنم که در وضعیت امروز جامعه که غرب با تمام امکانات در حال تحمیل نظر خود است و اتفاقاً آنچنان مزوّرانه عمل میکند که سوژهها بهجای احساس "مهندسی اطلاعات"، تلقی "دسترسی آزاد" پیدا میکنند و رجوع به ماشین جستجوی گوگل را ملاک دسترسی به اطلاعات میدانند که در واقع گمشدن در بهمنی از "اطلاعنما"ها است، در چنین شرایطی شجاعت و جسارت آن نیست که حرفهای "مد روز" فضای مجازی غرب را بازگو کنیم. شجاعت حقیقی فریاد زن مسلمان انقلابی است که بین گوهر مرد و زن تفاوتی نمیگذارد و راه راستگاری هر دو را ــ یعنی هر انسانی را ــ در بصیرت و تقوا میداند؛ نهتنها از زن بودن خود خجل نیست بلکه بدان افتخار میکند و آن را به هیچ وجه دست کمی از مردان نمیداند. حقیقت را در «مساوات» نمیداند بلکه در عدالت بر پایه تناسب و گوهر یکسان مرد و زن و توانمندیهای خاص هر جنس میداند. در دنیای مدپرستی غربی و قتل عام فرهنگی سکولار ــ لیبرالیسم فرنگ، این فریاد و موضع زن مسلمان انقلابی است که جسورانه، شجاعانه و البته بسیار (نو) و (جذاب) است.